جدول جو
جدول جو

معنی امام زمان - جستجوی لغت در جدول جو

امام زمان(اِ مِ زَ)
امام عصر. امامی که در روزگار خود مأمور هدایت مردم است:
بر جان من چو نور امام زمان بتافت
لیل السرار بودم و شمس الضحی شدم.
ناصرخسرو.
زینهارم نهاد امام زمان
نزد ایشان که اهل زنهارند.
ناصرخسرو.
گنجور علم امام زمانست ز اهل بیت
کاین شهر منزلت سوی او از نیا شده ست.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
امام زمان
پیشوای زمان پیشوای دوازدهم رهنمود زمان ع
تصویری از امام زمان
تصویر امام زمان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ زَ)
دهی است از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار، واقع در 11 هزارگزی جنوب شهسوار و 2 هزارگزی جنوب بلده. کوهستانی و جنگلی دارای هوای معتدل و مرطوب است. 200 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سه هزار و ولم رود تأمین میشود. محصولش برنج و چای و جالیزکاری و شغل مردم زراعت و گاوداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کسی که در تعزیه و شبیه خوانی نقش امام را ایفا میکند
لغت نامه دهخدا
(حَمْ مامِ زَ)
مجازاً جای پرشور وغوغا. (از آنندراج) (غیاث از مصطلحات) :
من و هنگامۀ بیهوده گفتاران معاذاﷲ
که حمام زنان ز آواز پای مور شد گوشم.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ زَ)
در عربی، اسم زمان و اسم مکان اسمی است که برای دلالت بر وقت یا جایی که فعل واقع شده از ریشه آن فعل مشتق شود چون مجلس از جلوس و آن از الفاظ مشترک است که برای زمان و مکان فعل استعمال شود. این صیغه از بابهایی که مضارع آن مفتوح یا مضموم العین باشد ’مفعل’ می آیدمانند مذهب از باب ذهب یذهب و مانند مقتل از باب قتل یقتل و مانند مشرب از باب شرب یشرب و مانند مسجد و مغرب نادر و استثنائی است و در آنها نیز فتح جایز است و از بابهایی که عین الفعل مضارع آنها مکسور باشد همیشه بر وزن مفعل آید چون مجلس، ولی اگر ریشه معتل الفاء باشد همیشه بر وزن مفعل آید مانند موضع و موعد و اگر معتل اللام باشد همیشه مفعل آید مانند مرمی ̍ و مأوی ̍و گاه در پایان آن تاء تأنیث افزایند تا بر مبالغت و یا بر بقعه و مکان دلالت کند مانند مظنّه و مقبره و مشرعه و مشرقه و مقبره نادراً استعمال شده است و چنین وزن را از اسماء جامد نیز میسازند چنانکه هرگاه چیزی در جایی بسیار باشد از اسم آن چیز اسم مکان سازند، مثلاً بسرزمینی که درنده بسیاردارد مسبعه و آنجا که شیر بسیار بود مأسده و آنجا که گرگ بود مذئبه و آنجا که بطّیخ باشد مبطخه و آنجا که قثاء بسیار بود، مقثاءه گویند. ولی این قاعده در اسمهایی که بیش از سه حرف داشته باشد جاریست خواه مزید باشد یا مجرد. اسم زمان از افعالی که بیش از سه حرف باشند بر وزن اسم مفعول آن باب میباشد خواه ثلاثی مزید و خواه رباعی یا رباعی مزید باشد مانند مدخل از ادخال و مقام از اقامه و مدحرج از دحرجهو مستخرج از استخراج. و منطلق از انطلاق.
در فارسی: برای ساختن اسم زمان در فارسی یکی از ادات ذیل را به کلمه ای افزایند:
1- ان: برگ ریزان، بامدادان، بهاران، صبحدمان:
بگاه صبحدمان چون نسیم باد شمال
همی رساندبه ارواح بوی عنبر تر.
انوری.
میان صبحدمان، آفتاب زرد نمود
ببین چه بوالعجب آورد داستان نرگس.
کمال اسماعیل (دیوان ص 100).
درخت اندر بهاران بر فشاند
زمستان لاجرم بی برگ ماند.
سعدی.
2- گاه: شامگاه، صبحگاه، گرمگاه، بهارگاه:
ستاره چگونه بود صبحگاه:
چنان بود اگر صبح باشد پگاه.
نظامی.
(فرخی) روی به چغانیان نهاد و چون بحضرت چغانیان رسید بهارگاه بود. (چهارمقاله چ لیدن ص 36).
آدمی پیر چو شد حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد.
صائب.
میجستم از زمین خبر صدق لب بلب
از غیب اشاره ام به دم صبحگاه شد.
صائب.
و مخفف آن گه:
گرچه ما بندگان پادشهیم
پادشاهان ملک صبحگهیم.
حافظ.
دلبرم وقت سحرگه بدر خانه رسید
همچو صبح شفق آلود رخش سرخ و سپید.
سعیداشرف.
3- گاهان: شامگاهان، صبحگاهان، سحرگاهان:
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه.
حافظ.
درآمد در سوادم صبحگاهان
چو چشم سرمه آلودصفاهان.
حکیم زلالی.
سحرگاهان که فرزندان انجم
شدند از چشم یعقوب فلک گم.
؟
4- ستان: این مزید مؤخر فقط دردو کلمه ذیل دال بر زمان است: زمستان. تابستان، اسمأاﷲ تعالی صفات اوست تعالی شأنه. (منتهی الارب)، ’علم الاسماء’، ای الحسنی و اسرارها و خواص تأثیراتها. قال البونی: ینال بها کل مطلوب و یتوصل بها الی کل مرغوب و بملازمتها تظهر الثمرات و صرائح الکشف والاطلاع علی اسرار المغیبات و اما افاده الدنیا فالقبول عند اهلها و الهیبه والتعظیم و البرکات فی الارزاق والرجوع الی کلمته وامتثال الامر منه و خرس الالسنه عن جوابه الا بخیر الی غیر ذلک من الاّثار الظاهره باذن اﷲ تعالی فی المعانی والصور و هذا سر عظیم من العلوم لاینکر شرعاً و لا عقلاً - انتهی. و سیأتی فی علم الحروف. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حمام زنان
تصویر حمام زنان
مجازاً جای پر شور و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همان زمان
تصویر همان زمان
آن زمان، همان دم
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی از دهستان خرم آبادتنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی